عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد


عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه می کنی به چه مشغولی و چه می طلبی
چه می کنی به چه مشغولی و چه می طلبی
چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد
چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد
مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو
مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو
بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد
بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد
چنان که بود گمان رهی به بدعهدی
چنان که بود گمان رهی به بدعهدی
به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد
به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد
کرانه کردی از من تو خود ندانستی
کرانه کردی از من تو خود ندانستی
که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد
که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد
مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی
مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی
که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد
که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد